سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :4
کل بازدید :19336
تعداد کل یاداشته ها : 46
103/2/25
2:13 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
وحید ج......ی[0]
خوش برخورد-خنده رو-عاشق موسیقی های سنتی

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
اسفند 92[36]

دختر? ز?با بود اس?ر پدر? ع?اش، که درآمدش فروش شبانه
دخترش بود! دخترک روز? گر?زان از منزل پدر? نزد حاکم
پناه گرفت و قصه خودبازگو کرد. حاکم دختر را نزد زاهد شهر
امانت سپرد که در امانباشد اما جناب زاهد هم همان شب
اول دختر را ......ن?مه شب دختر ن?مه برهنه به جنگل گر?خت
و چهار پسر مست او را اطراف کلبه خود ?افتند و پرس?دند با ا?ن
وضع، ا?ن زمان، در ا?ن سرما، ا?نجا چه م?کن? !!!؟
دختر از ترس ح?وانات ب?شه و جانش گفت که آر? پدرم آن
بود و زاهد از خ?ر حاکم چنان،بی پناه ماندم.
پسرها با کم? فکر و مکس و د?دن دختر ن?مه برهنه او را
گفتن تو برو در منزل ما بخواب ما ن?ز م?آ??م.
دختر ترسان از ا?نکه با ا?ن چهار پسر مست تا صبح چگونه
بگذراند در کلبه خوابش برد. صبح که ب?دار شد د?د بر ز?ر و
برش چهار پوست?ن برا? حفظ سرما هست و چهار پسر ب?رون
کلبه از سرما مردند!
باز گشت و بر در دروازه شهر داد زد که:
از قضا روز? اگر حاکم ا?ن شهر شدم،
خون صد ش?خ به ?ک مست فدا خواهم کرد،
وسط کعبه دو م?خوانه بنا خواهم کرد،
تا نگو?ند مستان ز خدا ب?خبرند!


عاقبت