سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدی های برادران را فراموش کن، تا دوستی شانرا پایدار کنی . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :2
کل بازدید :19255
تعداد کل یاداشته ها : 46
103/2/6
1:54 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
وحید ج......ی[0]
خوش برخورد-خنده رو-عاشق موسیقی های سنتی

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
اسفند 92[36]

در چشمانم تنهایی ام را پنهان می کنم

در دلم ، دلتنگی ام را

در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را

در لبخندم ، غصه هایم را


  
  

می سـوزم اگـربه قـلب دریـــا نزنم

مجنون تر ازاینم که به صحرا نزنم

از بغض گلوگیـــــر شما می پــرسم

حرف دل خـــود را بـــــزنم یا نزنم؟


92/12/11::: 10:39 ع
نظر()
  
  

خدایا

اشکهایم چشمانم را در اسارت خود در اعماق تنهای حبس کرده

در اسارت دنیایی قرار گرفته ام

که نفرتش در اعماق قلبم لانه کرده

خدایا می دانی که زنده ام

نه برای رسیدن به دارایش

زنده ام

تا روزی در آغوش عشقم قرار بگیرم

به آدمیان بگو

بگذارند در مستی خود بمانم

مست عشقم خدایا

خدایا

چشمانم را می بندم

در تنهای حبس می شوم

ودر انتظار عشق می مانم

انتظار به قلب بی تابم تاب تحمل می دهد

خدایا

ندارم سلاحی

جز دستانی که به سویت دراز کنم

وبرایش آرزوی دنیایی زیباتری بخواهم

دنیایی که آدمهایش

وفا را معنا کنند

معرفت را معنا کنند

عشق را معنا کنند

در انتظار عشق می مانم

و برای آمدنش  دعا می کنم


  
  

درد را دوست دارم

تنهایی را دوست دارم

گرسنگی را دوست دارم

چرا که با درد صدایت می زنم

با تنهایی صدایت می زنم

صدایی که صدایت می زند

صدایی که صدایی دارد

صدایی که درد دارد

صدایی که جوابی دارد

در تنهایی با تمام وجود حس می کنم

صدایت را

هر چیزی که مرا بسویت روانه کند

دوست دارم

بیزارم ز دنیا

دنیا سنگین می کند بالهایم را

دنیا توان پرواز را به اسارت می برد

دنیا رنگ آرامش را در خود حبس می کند

دنیایی که برای ماندن باشد

دنیا نیست

دنیایی که برای رفتن باشد

دنیا خواهد بود


  
  

این بــار بـابـا  آمــد امــا  نــان  نــیاورد

بغض غریــب ابریــش بـــاران نیـــاورد

دست پدر این زنـدگی ، ایـن بی سرانجام

حتی به هم این بی ســــر و سامان نیاورد

بابا که خود میگفت مهمان خیر خانه است

بر سفـــره ی بــی نانمان مهــــمان نیاورد

بـا چـــــای تلخ تلـخ ، حتـــی مـــادر مـــا

یک حبه قنــد ســـاده بـــا فنــــجان نیاورد

آمــــــد بهــــار تــــازه امـــــا بـا مـــحبت

یک شـــاخه گــل در خـاطـر گلدان نیاورد

آوازهای خســـته ی ایـن شهــــر متـروک

کـوچ پـرسـتو را به ایـــن سامـــان نیاورد

دیــگر زلال چشـــمـهای شـــاپــــرکــــهـا

با آب و بـا آئیــنـه هــــم ایمــــان نیـــاورد

آنــــــروز بابا آمــــد امـــــا پیـنـــه بســته

بـا دستـهـــای خســــته ای که نــان نیاورد


92/12/11::: 10:38 ع
نظر()
  
  

آدمهای آدم نما را نمی توانم بفهمم ،،،،،،،،، در انتظار عشق می مانم
فریاد های دلم تنم را می لرزاند

بازی روزگار وجودم را شعله ور می کند

بودن یا نبودن را نمی فهمم

ولی نبودن وجودم را بی تاب می کند

ای کاش میشد

یاد انسانها را در ذهن پاک کرد


  
  

ای کاش چشمانم نور را می دید

روزها یکی پس از دیگری می گذرد

هر روزمان را مثل دیروز ضایع می کنیم و پیش خود میگویم افسوس ، افسوس را خوب آموختیم و افسوس گفتن را هم خوب آموخته ایم

به همه دل می بندیم جز به آن کسی که باید دل ببندیم

آن وقت دم از تنهایی می زنیم

براستی چرا این همه وبلاگ اسم وبلاگشان را گذاشتند( تنها ترین )

چرا این همه از کلمه ای تنهایی استفاده می کنیم

چرا دیگر واقعیت ها را نمی بینیم

چرا با حقیقت ها  دیگر زندگی نمی کنیم

نمی دانم تا کجا می خواهم دست بر روی چشمانم بگذارم

و به زندگی خود ادامه دهم

همیشه برایم سوال بوده

چرا این همه چرا در زندگیمان می رقصد


  
  

کجایی که تنهائی و بی کسی با من اشنا کرده حس غمو

ببین داغ دوری از اغوش تو به زانو دراورده احساسمو

همه فکر و ذکرم شدی و هنوز داره اب میشه دلم پای تو

ببین قفل لبهای من وا شده منو قصه گو کرده چشمای تو


  
  

خدایا

هر روزم باگناه بود

ولی هر روزت با ببخش بود

خدایا

هر روزم  را با گناهان جدیدی به پایان  رساندم

ولی تا دیدم محبت دیدم

تا دیدم مهربانی دیدم

تا دیدم صبر دیدم

خدایا

مرا ببخش

چرا که همه را دیدم

ولی صاحب خانه را ندیدم

خدایا پشت حرفهایم حر فهای پنهان شده

می دانم که می دانی  دردم چیست

می دانم  که می دانی درمانم چیست

می دانم  ،، که می دانی  ،،که می دانم

خدایا افسوس که مجبورم

دنیا وجودم را سنگین می کند

نمی توانم پرواز کنم

خدایا از باختن بیزارم

از دنیا بیزارم

از بازی دنیا بیزارم

مجبورم که مجبور باشم

جنگیدن را دوست دارم

ولی باختن وجودم را سنگین میکند

خدایا برایت می نویسم

تا جان دهم

خدایا

می بینی مرا

که هر روزم را با نامردی  به پایان میرسانم

خدایا مرا تنبه کن

نگذار نمک بخورم، نمکدان بشکنم

خدایا می دانی که هیچ نیستم

می دانی که مرد عمل نیستم

می دانی که لایق همسایه ای عشق بودن نیستم

ولی دستانم را رها نمی کنی

خدایا  بگذار گرمای وجودت را حس کنم

خدایا دنیا مرا حبس کرده

زیورهای دنیا مرا  اسیر کرده

دختران بی حجاب توان پرواز را از من گرفته

خدایا برایت می نویسم

تا جان دهم

تا جان دارم قدرت را به دستانم تقدیم می کنم

تا دستانم مهربانی را به وجودت  تقدیم کند


  
  

روزی گنجشکهارا رنگ می کردندوجای قناری می فروختند !

این روزها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند !

آن روزها مال باخته می شدی و این روزها ، دل باخته . . . !


  
  
   1   2   3   4      >